غارت آغاز شده؛ خون چکد از لالهی گوش
میبرد هر عرب از خیمه متاعی بر دوش
حال بنشانده به دامن گل خود عمهی زار
چه گلی صورت زهراست ولی با سه بهار
نبض گل در تپش از شعله ی گلچین صبا
باغبان می دهدش با عجله درس فراق
رقیه! فاطمهی سه سالهی من
بودمم سن تو من شعله تماشا کردم
مادر از پشت در سوخته پیدا کردم
گریه ها در دل شب بر غم بابا کردم
بس که با فاطمه این قوم عداوت دارند
باطنی تیره و سرشار شقاوت دارند
سالها بر زدن شتم ظن عادت دارند
هم در آتش زدن خانه مهارت دارند
خار اگر رفت به پایت منشین باز بدو
دشمنی دیدی اگر کرده کمین باز بدو
گفت اگر میدهندت آب معین باز بدو
خوردی با صورت اگر روی زمین باز بدو ...
نویسنده » ساره » 5:30 ع سه شنبه 89/9/30